۱۲/۱۸/۱۳۸۸

383

تا ديروز خشتكشو كشيده بودن رو سرش ، حالا كردنش عضو شاخص (+ ، +) .

1 غر:

شاعر سایه ها در

عمامه به تاج و تخت پیوند زدی
با دین خدا به ملتی بند زدی
پیش خودمان بماند اما انگار
بد جور به دین پدرت گند زدی
×××
عمامه به سر زدی عصا را آنجا
آن پیپ قشنگ کدخدا را انجا
آن دست چلاق و چوب پنهان آنجا
انگشتری خجسته جا را آنجا
×××
انگشتری خجسته سوراخ شده
با ملت خود نظام سر شاخ شده
آن مشت گره کرده ی مردم حالا
در صورت تو سیلی و بیلاخ شده
×××
این فقه و فقاهت که تو می لافی چیست ؟
این فلسفه ی پفی که می بافی چیست ؟
تو نایب آن امام دور از نظری ؟
آن قمپُز و این دروغها کافی نیست ؟
×××
ای دیو سیه رها کن این ایران را
اسطوره ی انسانیت و انسان را
آن گربه کنون شیر ژیانی گشته
نزدش مزن آن جفتک و این جولان را

ارسال یک نظر